سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

شهریار گریان

 

سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

 

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

 

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

 

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

 

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

 

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

 

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم

 

شهریار


پ ن : استاد شهریار وقتی معشوقه اش رو روز سیزده به در با همسر و بچه به بغل می بینه !!

دیگر اشعار : شهریار



مطلب بعدی : یه چیزی بگم ؟        مطلب قبلی : یادت